کد مطلب:149384 شنبه 1 فروردين 1394 آمار بازدید:112

امام حسین و سایر مصلحین بزرگ که قیام کردند
تمام كسانی كه به بشریت خدمت كرده اند حقی بر بشریت دارند، از راه علم یا صنعت و هنر یا اكتشاف و اختراع و یا حكمت و فلسفه یا ادب و اخلاق و از هر راهی، ولی هیچ كس به اندازه ی شهدای راه حق بر بشریت حق ندارد و از همین جهت هم عكس العمل بشریت و ابراز عواطف بشر درباره ی آنها بیش از دیگران است، زیرا عدل و آزادی برای محیط اجتماعی بشر و برای روح بشر به منزله ی هواست برای تنفس ریه؛ بدون آن ادامه ی حیات ممكن نیست. پیغمبر صلی الله علیه و آله فرمود: «الملك یبقی مع الكفر و لا یبقی مع الظلم».

عالم در علم خود و مكتشف در اكتشاف خود و مربی و معلم اخلاق در تعلیمات خود و حكیم و فیلسوف در حكمت و فلسفه ی خود مدیون و مرهون شهدا هستند و شهدا در كار خود مدیون كسی نیستند، زیرا شهدا بودند كه محیط آزاد به دیگران دادند تا آنها توانستند نبوغ خود را ظاهر كنند. شهدا شمع محفل بشریتند؛ سوختند و محفل بشریت را روشن كردند. [1] . «شاهدی گفت به شمعی كامشب - در و دیوار مزین كردم...». «یا ایها


النبی انا ارسلناك شاهدا و مبشرا و نذیرا... و سراجا منیرا» [2] .



تعبیر به «سراج» مبین محیط ظهور پیغمبر است. اگر مردم رشدی داشته باشند، محیط تاریك نیست و احتیاج به چراغ نیست.

در همچو وضعی یزید روی كار آمد. یزید به والی مدینه نوشت كه «خذ حسینا... بالبیعة اخذا شدیدا». بنابراین جز با بیعت به چیزی راضی نمی شد. اما امام حسین یكی از سه كار را باید بكند: یا بیعت كند و تسلیم شود، یا آن طوری كه بعضی پیشنهاد كردند بیعت نكند و اگر لازم شد - و البته لازم هم می شد - خودش را به كناری بكشد، به دره ای یا دامنه ی كوهی پناه ببرد، مثل یاغیها كه مخلوطی از ترس و شجاعت است زندگی كند، و یا ایستادگی كند تا كشته شود. اول را اعوان و انصار امویها پیشنهاد می كردند مثل مروان، دوم را ابن حنفیه و ابن عباس پیشنهاد كردند (روح پیشنهاد این دو نفر همین می شد بالنتیجه)، و سوم راهی بود كه خودش انتخاب كرد. اما اول معنایش این بود كه حسین علیه السلام دین و آخرت خودش را به دنیای یزید بفروشد و كاری به كار مسلمین نداشته باشد؛ هر چه می شود بشود و با یزید سازش كند و از ترس بیعت كند برای حفظ جان خود، و آن همان بود كه فرمود: «یأبی الله ذلك لنا و رسوله و المؤمنون و حجور طابت و طهرت و انوف حمیة و نفوس ابیة». این كار را نه خدا اجازه می داد و نه دین خدا و نه ایمان اقتضا می كرد و نه پستانی كه از آن پستان شیر خورده بود و نه روح عالی ای كه در میان سینه داشت.

اما راه دوم؛ درست است كه بیعت نكرده بود ولی موضوع تنها جنبه ی منفی نداشت كه بیعت نكند. او یك تكلیف مثبت برای خود قائل بود كه می فرمود: «ایها الناس! من رأی سلطانا جائرا مستحلا لحرم الله...». علاوه بر همه ی اینها، روح بلند حسینی كجا و فرار در دشت و كوهها! او حاضر نشد در وقتی كه از مدینه به سوی مكه حركت می كرد شاهراه را بگذارد و از بیراهه برود. در جواب پیشنهاد بعضی همراهان فرمود: «لا و الله لا


افارقه حتی یقضی اله ما هو قاض» [3] او می فرمود: «لا اعطیكم بیدی اعطاء الذلیل و لا اقر اقرار العبید». پدرش می گفت: «و الله لو تظاهرت العرب علی قتالی لما ولیت عنها و لو امكنت الفرص من رقابها لسارعت الیها» [4] و اما راه سوم همان بود كه خودش انتخاب كرد.


[1] در ورقه ي «شهيد و شهادت» گفتيم كه هر شهادت بعد از خود نورانيت به وجود مي آورد و آن را تشبيه كرديم به حالت فردي از نظر اينكه بعضي از خودگذشتگيها و بعضي اعمال مثبت فرد براي قلب او ايجاد صفا و نورانيت مي كند. اين مطلب سوژه اي بسيار عالي است كه مي تواند بحث شود.

[2] احزاب / 45 و 46. خواند مزمل نبي را زين سبب...



هين قم الليل كه شمعي اي همام

شمع دائم شب بود اندر قيام



بي فروغت روز روشن هم شب است

بي پناهت شير اسير ارنب است



ني تو گفتي قائد اعمي به راه

صد ثواب و اجر يابد از اله



هر كه او چل گام كوري را كشد

گشت آمرزيده و يابد رشد



هين بكش تو زين جهان بيقرار

جوق كوران را قطار اندر قطار.

[3] [نه، به خدا سوگند از آن جدا نشوم تا خدا هر چه خواهد كند.].

[4] نهج البلاغه، نامه ي 45 [به خدا سوگند اگر عرب در جنگ با من پشت به پشت هم دهند، از آنان رو نگردانم و اگر فرصت دست دهد به سوي آن مي شتابم.].